نتایج جستجو برای عبارت :

فقط خودت می‌دونی چی می‌گم و خودم

+ احساس بدی دارم ... حس تهوع
+ چرا هر چی میگذره بیشتر دلم میخواد فرو برم توی خودم ... تو پناهگاه های قبلیم .. مثل یک ادم ترسیده شدم ، از چیزایی که فکر نمیکردم اتفاق بیفتن حتی.. از آدما ، دقیقا موجودات اطرافم ...هیچ چیز جای نفع و سودشونو نمیگیره .. نه دوستی ، نه رفاقت ، نه محبت و به قول خودشون معرفت . حتی تو که داری اینو میخونی واسه نفع خودت خیلی کارا رو کردی که روحتو گول بزنی ..که با خودت بگی من درست ترین کارو کردم . حتی خودم ...
+ پر از خشمم و این نزدیکترین ه
دوباره باتفعل حافظ دوباره فال خودم
دلم گرفته دوباره به سوز حال خودم
تو نقطه اوج غزل های سابقم بودی
چه کرده ای که شکستم خیال وبال خودم
چرا نمیشود حتی بدون تو خندید
چرا،چگونه،چه شد این سوال خودم
چرا نمی رسد این بهار بعد از تو
چرا نمیرود این خزان سال خودم
اگر ندهی پاسخی به جان خودت
که میروم به نیستی و بی خیال خودم
از شهادت حاج قاسم به بعد، دیگه نمیتونم موسیقی گوش کنم، دیگه نمیتونم به خودم اجازه بدم سر حجاب شل بیام
در مورد حجاب فلسفم اینه که حاجی و امثال ایشون به آب و آتیش زدن که من دست دشمن نیفتم حالا از خودم میپرسم
راهی!رواست  خودت بشی دشمن خودت؟ ستم ستمه فرقی داره که خودت انجامش بدی یا دیگران؟ فرق تو راهی با دشمن اسلام چیه؟ چی باید باشه؟
به حقیقت پایبند بمونیم تا به دنیای واقع برگرده
موقع تقسیم قمقمه‌ها، آبی‌اش افتاد به من. هربار که آبش کردم به هوای این و آن بود. امروز برای اولین بار برای قرص‌های خودم بود که وقت خوردنشان درست وسط کلاس بود. قرص را که خوردم، حواسم جمع نوشته روی قمقمه شد: بهترین خودت باش! جمله من بود. مال این روزهای من. انگار اصلا خود خدا گفته باشد روی قمقمه بنویسند برای احوالات این ایام من. که خوش اخلاق بودن برایم کمی سخت شده. که لبخند روی لبهایم کمتر از همیشه شده. بهترین_خودت؛ یعنی نه در مقایسه با دیگران با ش
خودخواهی آنقدرها هم سخت نیست؛کافی است حرف کسی را نشنوی، حال کسی را نفهمی، حس کسی را درک نکنی، ذهنت فقط و فقط به خودت فکر کند و جز راحتی خودت را نخواهد.وقتی در همه چیز و همه حال و همه جا و همه کار، فقط خودت را دیدی - چه خودآگاه و چه ناخودآگاه- خودخواهی.وقتی از خودت نگذشتی برای کسی، وقتی همیشه و در هرجا و در هرحال خودت را در اولویت خواستی و هوای خودت را داشتی و غیر خودت را ندیدی و نفهمیدی، خود خواهی.به همین راحتی!
برای هر کاری هر تصمیمی هر معامله ای قبل از انجامش برای خودت بعدش را در ذهنت ترسیم کن به خودت بگو
خوب این کار را هم کردم که چی بشه؟
به خودت جواب سوالت را بده ببین خودت از جوابت قانع میشی خوبیش اینه خودت که به خودت دیگه دروغ نمیگی این خودت خوده واقعیته نه اونیکه در فضای مجازی دوست داری برای بقیه ژستشو بگیری 
این که چی بشه؟یا خوب بعدش چی؟
خیلی کمکت میکنه
بنده در تمام مراحل زندگیم در ارتباطم با آدمها ته تهش به این نتیجه میرسم که از ماست که بر ماستکافیه هر چی به سرم میاد برگردم یکم گذشته رو مرور کنم
حتی جایی هم که احساس میکنم تقصیر من نبوده مثلا میبینم اره خودم زیادی باهاش خوب تا کردم! اونم پررو شده!
ولی وقتی خودت میزنی خرابش میکنی ، قطعا خودت هم میتونی درستش کنی!
جای نگرانی نیست
اگر کار اشتباهی کردی،قبل از اینکه از یه جای دیگه گندش در بیاد،خودت موضوع رو روشن کن.
آره،تبعات داره،اونم خیلی،اما لااقل با خودت میگی:خودم گفتم.
حقیقت تلخه،اگر خودت حقیقت اشتباهت رو بگی سخته،تبعات اشتباهاتت خیلی خیلی سخت تره،اما لااقل تقاص کاراتو دادی،درس گرفتی و تنبیه شدی.
بالاخره حقیقت روشن میشه،غیر ممکنه نشه،حداقل اگر خودت روشنش کنی،برای خودت راحت تره.برای وجدانت.
سعی نکن از حقیقت فرار کنی،تقاص حقیقت رو،بالاخره،یه روزی،همه میدن،مط
ته دنیا کجاست؟
امروز توی اینستاگرام یکی این سوال پرسیده بود،برای اولین بار نوشتم:ته دنیا اونجاست که توی آینه به خودت نگاه میکنی و خودت نمیشناسی. برای من ته دنیا اونجا بود،وقتی بعد از اون روز .... به خودم توی آینه نگاه کردم؛انگار اندازه هزار سال پیر شده بودم و خودم نمیشناختم.
سلااااام بچه هاااا خیلی الان ذوق زده ام
چون یه مانتو رو خودم طراحی کردم و خودمم دوختمش خیییییلییییی حس خوبی دارم الان
اینکه میتونی از دومتر پارچه برای خودت اثری و خلق کنی خیلی لذت بخشِ واقعا
و اگر خودت طراحی کنی اون اثر برای خود خود خودت میشه
یه لباس مختص خودت❤️
اینکه میگم طراحی نه اینکه یه کارخاص کرده باشم هرچی تو ذهنم بود و رو الگو پیاده کردم
دخترا تابستون فرصت و از دست ندید برید خیاطی یاد بگیرید پشیمون میشید
بگم که من اصلا علاقه ای نداشت
نمی دانم کدامین واژه ها را به کار برم که نشان دهد چگونه در دل تنگی ات دست و پا می زنم و فقط می توانم با نوشتن برای خودم کمی آرام شوم.
هیچ کس نمی فهمد وسعت درد من را به جز منی که در دفترم به حرف هایم گوش می سپارد و من چقدر نوشتن از تو برای خودم را دوست دارم. 
من طرفدار نوشتن هستم!
 
 
وقتی هیچ کسی عمق دردت رو نمی فهمه و تنها خودت هستی که متوجه می شی چقدر داره بهت سخت می گذره واسه ی خودت بنویس... حتی اگر شاد یودی هم برای خودت اون شادی رو تا ابد نگه دار. نو
«اگه با خودت صادق نباشی، باختی».هر روز، بارها و بارها این جمله رو توی گوش خودم تکرار میکنم و سعی میکنم مطمئن بشم آخرین چیزیه که قراره فراموش کنم. اینکه آدم‌ها با دیگران صادق نباشن، خیلی وقت‌ها برام موضوع سرزنش‌ برانگیزی نیست. چیز عجیبی نیست که آدم‌ها نخوان از نقاط تاریک وجودشون با دیگران حرف بزنند، وقتی توی دنیایی هستیم که اشتراکِ هرکدوم از این تاریکی‌ها میتونه به راحتی تبدیل به چماقی بشه که همه‌ی حرکت‌های بعدیت رو تحت الشعاع قرار مید
وقتی صد بار به یکی بگی از یه کاری خوشت نمیاد و برای بار صد و یکم همون کار انجام شه یعنی چی؟ یعنی اونی که باید عوض شه تویی نه اون! یعنی مشکل از توعه که همچنان امید داری 
وقتی یه چیزی در زمان های دور ناراحتت کرده و هزار بار بهش فکر کردی و خودت رو عذاب دادی و کشتی و زنده کردی و برای بار هزار و یکم وقتی بهش فکر کردی انگار که همین چندثانیه قبل همه چیز اتفاق افتاده یعنی چی؟یعنی امید نداشته باش با فکر کردن بهش چیزی درست شه یعنی یا بپذیرش یا بمیرررر
وقتی
میل شدیدی به سرزنش خودم دارم. دوست دارم خودم رو "هی، فلانی!" صداکنم.
ولی نه!
مائده، عزیزم!
زندگی مجموعه ای از تجربه هاست. تو باید اشتباه کنی تا یادبگیری. تو باید آسیب ببینی تا از خودت مراقبت کنی. تو انسانی و اشتباه کردن بخشی از توست. پس نیازی به سرزنش نیست. اما یک چیز خیلی اهمیت داره، درسی که میگیری...! و باید بدونی که محکم تر شدی. آره عزیزم. من تموم غم ها و رنج هات رو از برم. من از شکستگی هات باخبرم. من از بی کرخت و بی حس شدنت. از قلب مردگیت. از احساس ته
برای داشتن یک زندگی آرامو پر از عشق؛اول عاشق خودت شو،خودت را تماشا کن،برای خودت شعر بنویس،خودت را ستایش کن ...عاشق خودت که شدی؛یاد می گیری آدمِ درستی را برای عاشقی انتخاب کنی،عاشق خودت که باشی دیگر عاشق کسی که فقط عذابت میدهد نمیشوی،عاشق خودت که باشی آنی را انتخاب میکنی که آغوشش امنیت و لبخندش آرامش است،دوستت دارد و به تو احترام می گذارد ...اگر از زندگی عشق میخواهی،اگر از آدم زندگی ات عشق میخواهی،اول باید عاشق خودت بشویتا به جهان بگویی؛این
هیچ وقت ،هیچ وقت سعی نکن خیلی به حریم خصوصی یه سری ادم ها نزدیک بشی...
این چیزیه که همیشه میگم‌به خودم،  ولی خب آدم با آدم فرق داره ، سه چهار نفری که باهاشون میری بیرون ، نون و نمک هم دیگر رو میخورین، و باهم صحبت میکنیم و به حرفاشون گوش میدی که مثلا نرو سر کلاس و  درس نخون و اینا ، بخاطر حرمتی که براشون قائلی ، 
بعد به خود اجازه میدی باهاشون راحت تر باشی ، بعد میبینی که نه...! اونا دستت رو گذاشتن تو حنا...نمیخوان مثل خودت باهاشون راحت باشی... ،اینا ر
خدایا میشه دلِ منو شفا بدی؟
حسرتامو بگیری
من ادم خوبی بشم
اونجوری که خودت خوشت بیاد کیف کنی
 
میشه بهم آرزوهای تازه بدی؟
میشه کمک کنی من چیزی دلم بخواد؟
میشه بهم کمک کنی با فکر کردن به گذشته رو اعصاب خودم راه نرم؟
میشه چراغ آینده رو جوری برام روشن کنی که اصا چیز دیگه چشممو نگیره؟
 
میشه من دوست داشتن یاد بگیرم؟
باور کردن... اعتماد کردن... اینا دیگه برام غریبه شدن!
منو سیراب کن
الان فقط سرابه!
 
میشه منو به خودت برسونی؟
اونجا که فقط خودت باشی:)
 
 
دلبری کن برای خودت جانم .یک روز هم برای خودت باش .برای خودت آواز بخوان .قربان صدقه خودت برو .حواست به جزئیات خودت باشد .چقدر خودت را بلدی ؟!حال و احوال افکارت چطور است ؟دلت هوای چه کسی را کرده ؟خوب من ؛ کمی برای خودت وقت بگذار .غم ها و کینه هایت را بنویس و تا جایی که ممکن است ریز ریز کن!حیف است خودت را در گیر این همه احساسات بی نتیجه کنی .تا کی چشم هایت آرامش را کم داشته باشند ؟کمی خودت را بلد باش .مهربان باش با خودت .تو باید تکیه گاه امنی برای خود
می دونی، نمی خواستم چیزی بنویسم، هنوز هم نمی خوام...
ولی امان از این ارتباط یک طرفه :)
از این که من می نویسد تا شاید تویی یک موقعی بیاید و شاید بخواندش!
و شاید جوابی هم بدهد.
جوابی که جوابش داستان تازه ای است...
می خوام یه جوری بگم که فقط خودت بخونیش، فقط خودت بدونی چی دارم میگم! نمی دونم موفق میشم یا نه!
اینا برای تو اتفاق افتاده؟! تو؟؟؟ همونی که من می شناسم؟ همونی که رفیق و پایه ی هر چی غم و شادی بود؟
یعنی با من هم؟! با منی که بی ریاترینه خودم بودم، ر
دیروز به بچه ها گفتم پاشین بریم نمایشگاه کتاب، گفتن نه. گفتم پاشین بریم بیرون از الان که کاری نداریم، بمونیم خوابگاه می پوسیم؛ بازم گفتن نه :| 
منم دست خودمو گرفتم، گفتم عزیزم بیا، خودم میبرمت بیرون؛ ولشون کن این بی ذوقا رو. خودم میبرمت نمایشگاه. رفتم. اولش دلم نخواست برم؛ با خودم بد اخلاق تر شدم. گفتم پااااشو، پاشو بریم. همیشه اینجور وقتا اولش مقاومت می کنم ولی واقعا خوش میگذره. حس بعدش رو دوس دارم:)
خلاصه راضی شدم رفتم، بنم رو گرفتم و راهی نما
مگه این‌جور نیست که باید تلخی‌هاتو هضم کنی. بعضی غل و زنجیرها رو باز کنی و بعضیا رو بسته. و وقتی که فکر می‌کنی حتی نمیشه بلند شد، خودت رو، رو زمین بکشی. 
می‌دونم که یادم می‌ره که باید همه چیو به دست خودم بهتر کنم. ولی بیا فکر کنیم که این‌طور نمیشه. بیا سعی کنیم امید رو از خودمون دریغ نکنیم. بیا سعی کنیم.
دیدم. خودم دیدم. همه‌ی دسته‌گل‌های پوسیده‌ای که برایش فرستادی را دیدم. سهم من از دسته‌گل‌هایت فقط برگ‌های زرد بود. او کاکتوس بود، درست مثل خودت. تو کاکتوس دوست داشتی و من گل مینا بودم. تو خارهای نداشته‌ام را هزار بار بر فرق سرم کوبیدی و با خارهای خودت زخمی‌ام کردی. من خونین و مالین جان دادم و از نو متولد شدم.
قطار شو که مرا با خودت سفر ببری
بــه دورتر برسانی ــ بـــه دورتر ببری
تمـــام بـــود ونبـــود مرا در ایــن دنیــا
که تا ابد چمدانی ست مختصر ببری
و من تمـــام خودم را مسافرت بشوم
تو هم مرا به جهان های تازه تر ببری
سپس نسیم شوی تو و بعد از آن یوسف ...!
کـــه پیرهن بشوم تــــا مرا خبــــر ببـــری
مرا به خواب مه آلود ابرهای جهان
بــه خواب های درختانِِِِ بارور ببری
و بعد نامه شوم من ... چه خوب بود مرا
خودت اگــر بنویسی ــ خودت اگـــر ببری
عجیب نیست که
باید یاد بگیری روی پای خودت بایستی
باید یاد بگیری خوشحالیات رو به کسی وابسته نکنی 
باید یاد بگیری به جز خدا و بعد هم خودت هیچ کس نسبت به تو دلسوز تر نیست
باید یاد بگیری منتظر کسی نباشی ،توقع از کسی نداشته باشی، هر محبتی و لطفی که کردی بدون چشمداشت باشه
باید یاد بگیری که انتظار نداشته باشی یکی بیاد و رنگ دنیات رو عوض کنه
باید یاد بگیری که بعضی جاهای زندگی قوی و شجاع بایستی در برابر اونچیزی که میخواد تخریب کنه تو رو
باید یاد بگیری آدمی نون نیت خ
دلم برای خودم تنگ شده...
من این نیستم...من پر از شور زندگی ام و رقص و رنگ و صدای قهقهه...من پر از شیطنتم و موسیقی شاد...من حال خوب کن خودم بودم زمانی ...اما...اما به قول گل محمد کلیدر"روزگار...روزگار..."
 
*کاش اورولوژی امروز تمام میشد...از فردا شروع دوره ی سخت بیست و چند روزه ی داخلی...خدایا به امید خودت...
یکی از بدترین چیزها تو زندگی می‌تونه این باشه که تو نتونی خودت باشی. یا خودت بودن رو بد بدونی، یا از خودت بودن خجالت بکشی، اما از اون‌طرف هم هرچقدر با خودت کلنجار میری بازم نتونی با نیت الهی و خالصانه "خودت" رو مخفی کنی و به آدم خوبه‌ی ماجرا تبدیل بشی!
مثلا من نمیتونم به بچه‌ی کسی که هیچوقت حتی پنج هزارتومن به بچه‌م عیدی نداده، ده سال متوالی بیست هزارتومن عیدی بدم! نمیتونم چشمامو ببندم و فی سبیل‌الله عیدی بدم! بعد خیلی از خودم بدم میاد که اه
دیوانه و دلبسته ی اقبال خودت باش!
سرگرم خودت عاشق احوال خودت باش!
یک لحظه نخور حسرت آن را که نداری
راضی به همین چند قلم مال خودت باش!
دنبال کسی باش که دنبال تو باشد!  
اینگونه اگر نیست به دنبال خودت باش!
پرواز قشنگ است ولی بی غم ومنّت
منّت نکش از غیر و پر و بال خودت باش!
صدسال اگر زنده بمانی گذرانی
پس شاکر هر لحظه و هر سال خودت باش!
- هر کاری دوست داری انجام بده
- آن وقت ممکن است گم شوم
- پس هر کاری دوست داری انجام بده، بی‌پروایی کن اما به موقعش مراقب خودت باش
- زیاده روی من را از خودم غافل می‌کند
-بی‌پروایی زیاده روی است؟
-بازی کلمات است؟
- فقط می‌گویم باید قدرت بس کردن و متوقف کردن خودت را داشته باشی
- سخت است
- همیشه می‌شود ایستاد
- همیشه نمی‌شود کار درست را کرد. نه به موقع!
- مهم این است که همیشه می‌شود. هر چند دیر یا زود!
- از بیراهه برگشتن به مسیر اصلی آزار دهنده است.
- یک ت
کتاب ستاره من (روایتی داستانی از زندگی شهید رجایی)نویسنده: زهره یزدان پناهانتشارات: سوره مهر
معرفی:
وقت رای گیری که میشه دلمون می خواد که ما هم انگشتمان را بالا بیاوریم که یعنی ما هم رای دادیم.قصه شیرین رییس جمهوری که معلم بوده و قبلش هم دستفروش بوده و اما آخرش می شود کسی که تن دشمن را می لرزاند؛ قطعاًخواندنی است…بخوانید تا بدانید بعداً که خواستید رای بدهید رئیس جمهورتان چه ویژگی هایی داشته باشد که دشمن از او بدش بیاید و شما دوستان به او افت
تا حالا شده فکر کنی خودم کیم؟ من واقعا چه آدمیم؟ انقدر میگن خودت باش یعنی چی؟ الان اگه تقلید کنم از بقیه تو زندگیم ینی دیگه خودم نیستم؟ اصلا چرا خودم باشم؟
دوست دارم دیدگاهای شماها رو هم بدونم و تو پست بعدی نظر خودمم میگم 
چون این موضوع دوست دارم رنگشم به دوست داشتنی موضوعه برام 
 
«لن تنالوا البرّ، حتی تنفقوا مما تحبّون. وماتنفقوا من شیءٍ، فإنّ اللهَ به علیم»
 
آخه خوبی چیه، جز بودن با تو.. کنار تو.. خوب‌ترین چیز عالَم که نگاه گرم و پر از عشق تو هست!.. وقتی چشماتو با محبت بهم می‌دوزی، یه جوری که احساس میکنم هیچ کاری جز نگاه کردن به من نداری!!.. بهت میگم: عشقم! چی شده؟! چرا حیرت کردی! میگی آفرین به خودم که تو رو مالِ خودم کردم! از حرفت حسم میشه کللللی ذوق، کللللی عشق، کللللی خجالت،... اون لحظه دنیا برام میشه مثل یه ذره از غبار...
گاهی فقط خودت را داری و خدای دلت راهیچکس نیستخود و خدایتمثل عابری که خیلی ها از آن میگذرندولی فقط می آیند و میگذرندترسم از آن است که تنها باشم خودمخودمخودم..عجب ترس بی تشبیهی ست..آنروز چه بر سر م می آیدجز اینکه مـــــنمیکی از رهگذران باشمـآنهایی که می آیند و می روند..ترس دارددیگر هیچکس صدای هیچکس را(خُدا... را)نخواهد شنیدو از خُدافقط یک اسم می ماند...اصلا هرچه که به خدا مربوطاست میماندجز خدا#الفرار از این
دانلود آهنگ جدید آفو به نام خودت باش
Текст песни Khodat Bash Afo
دیوانه و دلبسته ی اقبال خودت باشБудь сумасшедшим и люби свою удачу
سرگرم خودت عاشق احوال خودت باشВеселитесь с окружением
یک لحظه نخور حسرت عمرو که نداری

ادامه مطلب
یک روز از خواب بیدار می شوی نگاهی به تقویم می اندازی!نگاهی به ساعتت،
و نگاهی به خود خودت در آینه،
و می بینی هیچ چیز و هیچ کس جز خودت حیف نیست...
لباس های اتو کشیده غبار گرفته مهمانی ات را از کمد بیرون می آوری
گران ترین عطرت را از جعبه بیرون می آوری و به سر و روی خودت می پاشی
ته مانده حساب بانکی ات را می تکانی و خرج خودت می کنی
یک روز از خواب بیدار می شوی
و به کسی که دوستت دارد بدون دلهره و قاطعانه می گویی
صبح بخیر عزیزم وقت کم است لطفا مرا بیشتر دوست
چه روز قشنگی، آسمان صبح در کنار آواز پرندگان، نسیم خنک و گل های شمعدانی آن طرف پنجره، با تمام وجود به استقبال زندگی میروم، آغوشم را باز میکنم و سپاسگزارم که یک روز دیگر میتوانم با عشق زندگی کنم :)
فقط برای خودت زندگی کن، در کنار خودت فنجانی چای بنوش، با خودت تکرار کن که خوشحالی و امروزت را فوق العاده سپری میکنی :)
زندگی زیباست، به همین سادگی :) 
به نام خالق بی‌همتا
دوستی پرسید:
- تا حالا عاشق شدی؟
جواب داد:
- چه عشقی؟
- عشق به یه آدمی برای آینده.
- آره.
- عاشق کی؟
- خودم.
دوست خنده‌ای به تمسخر زد و گفت:
- مگه آدم عاشق خودش هم می‌شه؟ دیوونه شدی!
لبخندی زد و نگاهش را به آسمان مهربون دوخت:
- آره، اگه واقعاً به عشق اعتقاد داشتی باشی، اول از همه باید عاشق خودت شی.
- چرا؟
- تا عاشق خودت نباشی و به خودی که خالق برای خلقش با عشق نیرو گذاشته، 
عشق نورزی، چطور می‌تونی، انتظار داشته باشی که عاشق یکی دیگه
یکی از بدترین چیزها تو زندگی می‌تونه این باشه که تو نتونی خودت باشی. یا خودت بودن رو بد بدونی، یا از خودت بودن خجالت بکشی، اما از اون‌طرف هم هرچقدر با خودت کلنجار میری بازم نتونی با نیت الهی و خالصانه "خودت" رو مخفی کنی و به آدم خوبه‌ی ماجرا تبدیل بشی!
مثلا من نمیتونم به بچه‌ی کسی که هیچوقت حتی پنج هزارتومن به بچه‌م عیدی نداده، ده سال متوالی بیست هزارتومن عیدی بدم! نمیتونم چشمامو ببندم و فی سبیل‌الله عیدی بدم! بعد خیلی از خودم بدم میاد که اه
گاهی فقط خودت را داری و خدای دلت راهیچکس نیستخود و خدایت مثل عابری که خیلی ها از آن میگذرند ولی فقط می آیند و میگذرندترسم از آن است که تنها باشم خودم خودمخودم.. عجب ترس بی تشبیهی ست..آنروز چه بر سر م می آیدجز اینکه مـــــنم یکی از رهگذران باشمـ آنهایی که می آیند و می روند..ترس دارددیگر هیچکس صدای هیچکس را(خُدا... را)نخواهد شنیدو از خُدافقط یک اسم می ماند...اصلا هرچه که به خدا مربوطاست میماندجز خدا#الفرار از این
"خودت رو دوست داری؟!"
نمی دونم چرا ولی این اولین سوالی بود که ازم پرسید.
بهش نگاه کردم و زدم زیر خنده،گفتم اصلا مگه میشه کسی خودشو دوست نداشته باشه...
گفت آره میشه...زل زد تو چشامو تعریف کرد:
"چند سال پیش یکی که دوسش داشتم همین سوال رو ازم پرسید. منم اولش خندیدم ولی هوا که تاریک شد، تو سکوت و تنهایی شب این سوال خوره ی جونم شد. خیلی چیزا از جلو چشمم گذشت، خیلی فکرا تو سرم چرخید. یادم اومد چقدر واسه خودم کم وقت گذاشتم و با خودم غریبه ام، چه جاهایی از حق
باید زندگی کرداما ن به هر قیمتی
آزاده طوری زندگی کنیم
با توجه ، بی توجیه
قبل اینکه کسی ایرادتو بگیره خودت اصلاحش کن
بیخیال خودت نشو
تویی که میتونی خودتو بسازی
خودتو دست کم نگیر
برنده باش
برای رسیدن ب قله های ترقی رقابت کن
هیچوقت دیر نیست اگه همینو بفهمی
اگه فقط بخوای و امیدت نخشکیده باشه
مُردگی نباید کرد
حالا به هر قیمتی که شده...
(مخاطب مورد نظر : خودم)
گاهی آن‌قدر اسمت را توی ذهنم با ریتم‌های مختلف می‌خوانم که لیریکسِ آهنگ‌ها را هم از یاد می‌برم و جای کلماتشان اسمِ تو را می‌گذارم. از دست خودم خسته می‌شوم، انگار خراب شده باشم که هیچ‌وقت درست نمی‌شوم. یادم نمی‌آید چرا دوستت دارم. فقط اجازه‌ی خراب کردنِ همه فرصت‌ها پشتِ نام تو را تمدید می‌کنم. یادم نمی‌آید که در تو، برای خودم چیزی جز میلِ ویران‌گرِ تحقیر پیدا کرده باشم ؛ از بس که تلاش کرده‌ام نامهربانی‌هات را جلوی چشمم بیاورم تا لا
مرض عزیزم که نزدیک به 6 سال همراهم بودی و تنهام نذاشتی؛ منم تو رو انقدر توی ذهنم بزرگت کردم که دیگه خودم کم آوردم؛ همه ی وجودم توی خودم مچاله شد؛ گند زدی به تمام روابط اجتماعیم توی این 6 سال:| .به نظرم دیگه وقتش رسیده که خودت هم تنهام بذاری:))
گاهی دست خودت را بگیر و به خرید برو!
برای آخر هفته ات برنامه ی سینما و تئاتر بچین!
خودت را به نوشیدن یک قهوه در کافه ای که دوست داری دعوت کن!
چشمانت را ببند و برای خودت یک موزیک آرام بگذار!
بیخیال ماشین و اتوبوس و مترو، مسیر تکراری هر روز را قدم بزن!
کتابی که دوست داری را به خودت هدیه کن!
برای گلدان اتاق خوابت، گلهای خوشبو بگیر!
در دفترچه ی روزانه ات بنویس:
تو قرار است از لحظاتی که میگذرد لذت ببری!
خلاصه که به خودت، به علایقت احترام بگذار!
میدانی چی
بیشتر مشکلات زندگی ات از ‌آنجا شروع میشه که:  تو نه برای خودت، بلکه برای اطرافیانت زندگی می کنیلباس میپوشی که مد باشهدر رشته ای درس میخوانی که کلاس داشته باشهبا کسی ازدواج می کنی تا دهان مردم را ببندیبچه دار میشی که برایت حرف در نیاورند جوری زندگی میکنی که فقط دیگرانو راضی کنی برای مردم زندگی کردن، یعنی برده و غلام بودن.برای مردم زندگی کردن، یعنی خودتو به حساب نیاوردن.برای مردم زندگی کردن، یعنی کوچک بودن.برای مردم زندگی کردن، یعنی مرگ تد
شبیه وضعیت یه آدم مرگ مغزی که همه ازت نا امید می شن. با این تفاوت که منتظرن برگه رضایت نامه رو، خودت، با دستای خودت امضا کنی...
بعدش هم میان پشت شیشه می ایستن تا ببینن چطور نفس نفس زنان، دم و دستگاه ها رو از خودت جدا می کنی... که چطور به خودت خاتمه می دی...
 
+اهل مناسبت ها نیستم اما آرزوی "شادیِ عمیق" دارم برای اونایی که اینجا رو می خونن و برای اونایی که اینجا رو نمی خونن.
با خودم قرار گذاشته ام تکه ای از وجودم را زنده زنده دفن کنم. 
با خودم قرار گذاشته ام واژه دعا را از فرهنگنامه دلم حذف کنم.
با خودم قرار گذاشته ام همه وقت و توانی را که برای تحقق رویایم صرف می کردم برای فراموشی رویا بگذارم.
با خودم قرار گذاشته ام که از خودم و از این همه تنهایی و ناتوانی به اولین مقصد ممکن بگریزم.
با خودم قرار گذاشته ام بر سر گوری که هر لحظه مرا در خود فرو می کشد اشک نریزم.
با خودم قرار گذاشته ام ادای زندگی کردن را دربیاورم.
با خودم
دلم برای دینی میسوزه که افتاده دست ما!!!!!
مغزم داره منفجر میشه بخاطر بحث کردن با یه ادم پر مدعا
اسلام خیلی غریب افتاده واقعا
دلم میخواد فریاد بزنم بگم به داد اسلام برسیم! نرسیم
ولش کنیم!!!!
دین و هرطور عشقمون کشید تفسیر نکنیم
خدایا شرمنده که نشناختمت و نتونستم درست بشناسونمت
میشه خودت خودت و بهم بشناسونی
خودت میدونی چه راه هایی و رفتم برای پیدا کردنت
اما هربار دورتر شدم و راه برام ناهموار شد
میگن برای اینکه خدارو بشناسی باید خودت و بشناسی
چطور
دیوانه و دلبسته ی اقبال خودت باش
سرگرم خودت عاشق احوال خودت باش
یک لحظه نخور حسرت آن را که نداری
راضی به همین چند قلم مال خودت باش
دنبال کسی باش که دنبال تو باشد
اینگونه اگر نیست به دنبال خودت باش
پرواز قشنگ است ولی بی غم و منت
منت نکش از غیر و پروبال خودت باش
صد سال اگر زنده بمانی گذرانی
پس شاکر هر لحظه و هر سال خودت باش

محمد اقبال لاهوری
متولد 1256
مرگ 1317 در سن 60 سالگی
شاعر، فیلسوف، سیاست مدار و متفکر
مسلمان اهل پاکستان
چیزی در دلم می‌شکند. انگار که غرورم باشد. عقلم به دلم _شماتت بار _ میگوید دوباره به سراب دلبسته بوده‌ام.راستش من نمیدانم چه نصیب تو میشود که این چنین بنده‌ات را تشنه راهی سرابش میکنی و وقتی روشنایی اشک ِ شوق ِ رسیدن به چشمانش می‌افتد با روشنایی اشک ِ نرسیدن طاقش میزنی.عادت کرده‌ام به گریه کردن در دلم، بیصدا...ارام...با خودم و خودت در میان جمع.پایم به راه نمی‌اید. اما پیاده و تنها را هنوز خوش‌تر دارم. از دیگران خداحافظی میکنم و راهی خانه میشوم
هر چه را که به دیگری بدهی ، میچرخد و به خودت برمی گردد:
به دیگری بی احترامی میکنی، در واقع نشان می دهی که خودت قابل احترام نیستی.
حقوق شهروندی را رعایت نمی کنی،خود ، در جایی بدون فرهنگ و تمدن زندگی خواهی کرد.
دیگران را نمی بخشی،خودت در تب و تاب خواهی بود.
به دیگری خشم میگیری ، قبل از آن خودت در خشمت خواهی سوخت چون از تو برخاسته است.
سکوت نمی کنی ، خودت در ازدحام و شلوغی خواهی بود.
گوش نمی کنی ، شنیده نمی شوی.
دیگران را نمی بینی ، نادیده گرفته خواهی
تا حالا آدمهایی رو دیدید که به خرج بقیه زنده اند....آدمهایی که بدون دیواری که بهش بپیچند بدون چوب قیم نمی تونن بایستن
آدمهایی که توی از خود مایه گذاشتن برای از خود خ ایه نگذاشتن استادند....آدمهایی که حین مایه های زیادی که از خودشون میذارن البته فقط از راه زبون و نه از راههای سخت تر انقدر دور میرن که سر از تملق و لوسی منزجره کننده ای در میارن!
من این جور آدمها رو دیده ام
دیدن که سهله باهاشون زندگی کرده ام
انسانهای فرومایه ای که موقع عمل بسته ترین د
چقدر چقدر به خودم سخت میگیرم سر موضوعات الکی
چقدر نظرات آدما و رفتارشون برام مهمه
چقدر از اونایی که دوستشون دارم توقع دارم
چقدر منتظر آدمام
چقدر به خودم سخت میگیرم
چقدر گریه میکنم
چقدر دل بابا و مامان مهربون و نگرانم رو خون میکنم الکی
چقدر تو این زندگی اذیتم
چقدر یادم رفته لذت بردن رو
 
چقدر خوب بلدم خودم رو ناراحت کنم،الکی،الکی!
همیشه همه ی زخمامو خودم با  دستای خودم مرهم گذاشتم،تنهایی سرمو بالا گرفتم گریه کردم، به خودم برای اشتباهاتم دلداری دادم و از خودم معذرت خواستم،این معنی تنهابودن نیست،معنی خودت ساخته بودنه شاید. تو دلم با بقیه دعوا نکردم با خود گذشتم دعوا کردم خود گذشتمو برای تلاش بیشتر تشویق کردم و اشتباهات گذشته رو تو ذهن خودم قشنگشون کردم،مثل "مردی در تبعید ابدی"ما هممون بعضی وقتا خوشحالیم از ته دلمون بعضی وقتا دلگیریم توی تمام اوقاتمون و بعضی وقتا خست
مثل کابوس میمونه، مثل فیلم، مثل همه چی به جز واقعیت. اینکه شب عید دچار این وضعیتیم. امروز بعد روزها رفتم بیرون. خیابونا برای شب عید و حتی غیرعید خیلی خلوت بود. خیلی از مغازه ها بسته بودن و ماشینا رو ضدعفونی میکردن توی یه چهار راه. واقعا وضعیت بدیه. شب عیده اخه. خیلی ناراحت شدم که شب عید اینطور گذشت. عید عزیزمون. خدایا خودت کمکمون کن لطفا. خودت فقط میتونی کمک کنی. خودت حالمون رو خوب کن. خودت حال جهان رو خوب کن. ای بزرگ‌ترین و بهترین. ❤️
بهش توجه نکن. اون آدم پر از عقده اس و یه طبل توخالی بی خاصیته.تمام تلاشش فرار از همین ویژگی ها و تظاهره. 
تو خودت توی زندگیت تصمیم میگیری. شده بکشیش. می کشی و بعد خودت توی زندگیت تصمیم میگیری... این تویی که تصمیم گرفتی اپلای نکنی. بهش فکر کردی و اقدام کردی و خودت نخواستی. خودت! تو باهاش سر هر خواسته ای که داشته باشی می جنگی! میفهمی! میجنگی
و بدبختی تو همین بس که از وقتی متولد شدی داری تحملش می کنی! خدا راحتت نمی کنه! نه با مردن اون نه با مردن خودت 
بج
وقتی دنبال اثبات کردن خودت برای دیگران هستی کوچکتر و حقیرتر میشوی 
ولی وقتی که دنبال اثبات خود برای خودت هستی کمترین اتفاقی که می افتد تغییر کردن است و بزرگترین اتفاقش تحول درونی توست 
هر چه که بود گذشت از نو شروع کن و خودت را برای خودت اثبات کن...
شده خسته باشی و ندونی باید چکار کنی من میدونم باید چکار کنم ولی بشدت خسته ام و ناامید نمی دونم باید برای آینده چکار کرد به من باشه پنجره میکردم و خودم رو پرتاب میکردم وسط اتوبان حداقل روحم ازاد می شد زنگ نمی زدم خونه صدای گرفته مادرم رو بشنوم با خواهرم حرف بزنم و به جای یه خواهر سالم و موفق یه ادم مریض با روحیه از دست رفته جلوم باشه و یا برادری که تمام هم و غمش جمع کردن ثروت پدرت باشه و خودت از فردای خودت با تمام این ادم ها بترسی و بگی خدایا من با
تنها جایی که من می توانم خودم را به طور واقعی و بدون هیچ گونه ترسی ببینم داخل اتاق روانشنسم هست.این هفته که پیشش رفتم بهم گفت که تو حتی خودت ، خودت را قبول نداری و اصلا با خودت حال نمی کنی وقتی تو خودت از خودت راضی نباشی چطور می توانی بقیه را جذب کنی؟ راست می گفت من همیشه می خواستم به دیگران تکیه کنم چون هیچ وقت خودم را قبول نداشتم و همیشه محتاج تایید دیگران بودم و برای همین خودم را به دیگران می چسباندم. حالا که حالم خیلی خیلی بهتر از ماه های پیش
با همه همه همه همه همه همه همه همه همه وجودم باور دارم که فقط زمانی میشه آرامش داشت و با آرامش پیشرفت کرد که باور کنی که فقط خودت دلت برای خودت میسوزه و به خودت اهمیت میدی. هیچوخت نباید از هیچ کس هیج انتظاری داشت. اگر داشته باشی باختی همه چیز رو.
زیبای جهانم، نور دو چشمم، گه گاهی میان روزمرگی هایم یکهو یاد تو میفتم. بعد به خودم نگاه می کنم و می بینم اگر همین الان، تو را داشتم، مادر خوبی می شدم؟ جواب برای خودم واضح است. کلی راه دارم که برسم. نه راهی که فکر کنی منتظر گذراندن کارگاه های تعامل با کودک و فرزندپروری ست! نه! راهی که مسیرش به خودم ختم می شود : خود سازی. تو قرار است ذره ذره در وجودم بپروری، روز و شبت را با من بگذرانی و دو سال تمام در آغوش من باشی. روحت قرار است در روح من گره بخورد. روح
گاهی وقتا لازمه یه صدا یه صدای آشنا تو رو بکوبه و بکوبه تا به خودت بیای تا به خودت یادآوری بشه که کجای کاری که داری خودت با خودت چیکار میکنی 
خیلی وقتا ما خودمون مسبب حال بد خودمون میشیم نه هیچ کس دیگه ای
و اینو انگار لازم بود که یکی بهم یادآوری کنه که بهم بگه کجای زندگیم وایسادم که بهم بگه حواسم به خودم نیست اصلا هم نیست 
که منو اونقدر بکوبه تا به خودم بیام و بگم دیگه نمیخوام مثل اون من قبلیه باشم کسی که به خودش اهمیت نمی داد کسی که خییلی وقت بو
خیلی صحبت کردیم، از همه چیز گفتم و سعی کردم بدون هیچ نقاب و ملاحظه ای حرفهامو بزنم و ازش بخوام که کمکم کنه، راهنماییم کنه و نذاره این حس وحال بمونه همیشه.
من معمولا آدمی ام که نمیتونه راحت خودشو برای کسی توضیح بده ولی برای استادم سعی کردم و تمام تلاشمو کردم که بتونم خودم باشم و خودم رو توضیح بدم، چون به کمکش احتیاج داشتم
فکر میکردم حالا میگه تو خیلی کار داری یا حتی فلان اختلال رو داری، چون طبق تشخیص های خودم حس کردم دارم کم کمOCDمیشم.
ولی جالبه
رسیدم به روزایی که مثل خیلی وقت پیش ها محیط رو برای خودم منفی میکنم 
اینبار یکم منطقی تره 
یکم به خودم حق میدم 
چون دارم درجا میزنم و برام نتیجه ای هم نداره 
ولی ادمیزاده دیگه بخوادمیتونه خودشو گول بزنه و تو همین محیط منفی هم بمونه
ادامه مطلب
میگفت تو خودت ، قلب خودت رو زیادی ناراحت میکنی . میگفت با خودت جوری رفتار کن که یه عاشق با معشوقش ! مگه عاشق انقدر معشوق رو اذیت میکنه بهش گیر میده ؟
آخرش هم گفت قلبت رو برای کسایی که دوستت دارن ، نگه دار لطفا !
مجبور شدم بگم چشم ... نگم چشم زنگ میزنه فحش میده
 
دانلود آهنگ رضا صادقی به تو مدیونم
هم اکنون شنونده موزیک جدید و فوق العاده ی * به تو مدیونم * با صدای زیبای هنرمند محبوب و مشهور , رضا صادقی باشید.
 
دانلود آهنگ رضا صادقی به همراه متن, پخش آنلاین و بهترین کیفیت (کیفیت اصلی) از رسانه مدیاک
Download new song by Reza Sadeghi called Be To Madyounam With online playback , text and the best quality in mediac
 
متن ترانه رضا صادقی به نام به تو مدیونم
میبینی چجوری شده فکر و خیال مناون چشمات دل با منطقمیهو پای توعقلشو از دست دادتا به خودم بیام دیدممهر ت
در خواب بیدار بودن و بیدار خواب بودن برای هر کسی معنی و درک خاص دارد. هر کسی بنا به تجربه اش این معنا را درک خواهد کرد. اما من در عذابم از این آپشن انسانی‌ام. دلم می‌خواهد سرم را بکوبم دیوار تا خودِ ورّاجم که دائم دارد با خودم حرف می زند تکه تکه شود. اندازه دانه های خاکشیر شود که دیگر نشود با کنار هم قرار دادن ساخته شود. هی ور می زند، هی تز می دهد، حکم می کند، دستور می دهد، سرزنش می کند، رویا بافی های اضافی از نوع غلط زیادی می کند، ور می زند، ور می
 
گاه گاهی با خودم نامهربانی میکنمبا خودم لج میکنم باغم تبانی میکنممی نشینم چای می نوشم کنار پنجرهبی کسی های خودم را دیده بانی میکنمآب می ریزم به روی خاک گلدانهای خشکآب پاش خانه را دارم روانی میکنمچشم میدوزم به دستانی که در دست تو بودخاطرات رفته ام را بازخوانی میکنمبی نشانی رفتی و دلتنگ ماندم چاره چیستنامه ها را می نویسم بایگانی میکنمحالا که خودت اینجا کنارم نیستیدرکنار عکس تو شیرین زبانی میکنم
از طرف یکی از بلاگرای اینستا گرام دعوت شدم که خودم برای خودم ی نامه ای بنویسم طبق معمول همیشه اینحا برای من خیلی ارام بخش تر وامن تر از جاهای دیگه بود 
من عزیزم ....تقریبا از یکسال قبل ی فصل جدیدی تو زندگیت شروع شد با قبول شدن در رشته ای که مطابق میلت نبود(مطابق میل برات تعریف شده بود) و از دست دادن کسی که شاید برای اولین بار انقد جدی بهش علاقمند شده بودی یک سری مشکلات و چالش هایی رو گذروندی . اون مدتی که داشتی با این سری مشکلات سر و کله میزدی 
برام یه قفس بساز؛بدون پنجره،بدون در،منو بنداز اون تو و خودت بیرون در وایساتو کِ اون بیرون باشی میتونم فقط بِ نشستن تو پشت دیوارِ سرد فکر کنمتو کِ منو محصور کنی فقط ذهنم درگیر تویی میشه کِ منو بِ خاطر نجاتِ خودم بِ زنجیر کردیتو منو حبس میکنی ولی خودت هم با من داخل قفسِ بی نور نفس می کشی!کنار منی و نمیذاری لحظه ای ذهنم بِ خطا بره،نمیذاری لحظه ای بِ جهنمی ک توش بودم برگردم!تو باش؛پشت دیوار باش...لمس نشدنی باش...باش کِ بودنت اجزای متلاشی منو کنار ه
سلام 
به سبب مشکلات و اذیتهایی که متاسفانه هست. 
مادرم پیشنهاد داد که با سیستم و شماره خودت! برای من یک اکانت باز کن ولی خودت مدیریتش کن. 
ایجاد کردم و فعلا به نام خودم ، ولی مشکلی ایجاد شده ؟؟؟ 
از عرفان جان 
آقای قلیچ خانی 
نویسنده آشنا 
مستر آلفا و بقیه کمک می طلبم 
از همه‌ی واردین کمک می طلبم تشکر 
مشکل اینست که نام خودم را آنجا تغییر دهم در این اکانت هم تغییر میکنه. 
همچنین ایمیل و نام کاربری آن یکی بجای ایمیل و نام کاربری ام در اکانت اینج
دو سالی می‌شود که محرم، زمان مواجهه من با اصالت دینداری  است. هر بار و هر سال، مرد از بالای منبر، بار سنگین‌ را از روی دوشم برمی‌دارد. گاه به لبخند و گاه به عتاب و با صدایی که حلاوت روضه خوانی‌اش یازده ماه با من است، مرا به خودم می‌خواند. نگرانی‌هایم را یکی یکی کم می‌کند و شب یازدهم، وقتی چراغها روشن می‌شود و استکان‌‌های چای دست به دست می‌شود، من آرام‌ترم و بیش از همیشه خودم هستم، بی نگرانی از قضاوت و نگاه دیگران. و مگر خدا جز این صداق
دیروز سر مسئله‌ای از این که آقای همسر این زحمت من رو ندید و یک مورد ضعف کار رو به روم اورد، ناراحت شدم. بعد شروع کردم به فکر کردن به کارهایی که می‌کنم و آقای همسر توجهی نمی‌کنه، بعد چند تا از کارهای ساده‌ای رو که هر روز انجام میدم و شده جزو کارهای روزمره اما کلی ارزش داره و حواسش نیست، برا خودم لیست کردم. اما یهو یه جرقه تو ذهنم زده شد که چقدر خودت حواست به کارهای روزمره و ساده‌ای که آقای همسر هر روز انجام میده هست؟!!!
ﺷﻌﺮ ﻓﻮﻕ ﺍﻟﻌﺎﺩﻩ ﺯﻳﺒﺎ ﺍﺯ ﺍﻗﺒﺎﻝ ﻻﻫﻮﺭﻱ
ﺩﻮﺍﻧﻪ ﻭ ﺩﻟﺒﺴﺘﻪ ﻱ ﺍﻗﺒﺎﻝ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ
ﺳﺮﺮﻡ ﺧﻮﺩﺕ ﻋﺎﺷﻖ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ
ﻟﺤﻈﻪ ﻧﺨﻮﺭ ﺣﺴﺮﺕ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻪ ﻧﺪﺍﺭ
ﺭﺍﺿ ﺑﻪ ﻫﻤﻦ ﻨﺪ ﻗﻠﻢ ﻣﺎﻝ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ
ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺴ ﺑﺎﺵ ﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ
ﺍﻨﻮﻧﻪ ﺍﺮ ﻧﺴﺖ ﺑﻪ ﺩﻧﺒﺎﻝ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ
ﺮﻭﺍﺯ ﻗﺸﻨ ﺍﺳﺖ ﻭﻟ ﺑ ﻏﻢ ﻭ ﻣﻨﺖ
ﻣﻨﺖ ﻧﺶ ﺍﺯ ﻏﺮ ﻭ ﺮ ﻭ ﺑﺎﻝ ﺧﻮﺩﺕ ﺑﺎﺵ
ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﺍﺮ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻤﺎﻧ ﺬﺭﺍﻧ
ﺲ ﺷﺎﺮ ﻫﺮ ﻟﺤﻈﻪ ﻭ ﻫﺮ ﺳ
یه مدت بود که عادت کرده بودم به نزدن.
یعنی تاثیر قرص های ضد افسردگی بود.
البته در خودم این توانایی رو می بینم که نزنم یا خیلی کم بزنم.
حالا بازم می خوام امتحان کنم.
دیروز رحمان میگه من ده روزه نزدم. کاری بکنم تحریک نشم.
گفتم خودت خودت رو تحریک نکنی، تحریک خودش میاد سراغت 
و خوب الان 24 ساعت هست که نزدم.
همین اول بگم به جان خودم من دستم جلو پیشونیم بود برای فرار از تیغ افتاب. اصلا راستش اول دو نفر رو دیدم از پیچ خیابون به دو پیچیدند بعد که دقت کردم دیدم که دو نبود و مشغول هول دادن ماشین بودن. ببین اصلا در تمام عمرم سابقه نداشت چنین جمله ای بگم ولی نمیدونم به خاطر تاثیر خوندن متوالی توییت های خاطرات و ایضا زر زر و ناله های جماعت مدعی مخالفت با نگاه جنسیتی بود که یهو با خودم گفتم حتما راننده ش هم خانمه که چشم چرخوندم سمت شیشه جلو و یه مرد سیبیلو رو
تقریبا همیشه زندگی من شبیه اهنگpassive از a perfect circleبوده و هست...شاید دلیلی که از معدود آهنگ هایی است که از اول تا آخرش را حفظ هستم همین باشد...هزار بار خودت را کنترل میکنی و کلی جان میکنی برایش...اخرش خودم را به مردن میزنم و برنامه را خراب میکنم ..مثل موش درون سوراخ میخزم و خودم را از حقیقت مخفی میکنم ...آن لعنتی واقعا من را نا امید کرده...به شدت... you better off this way
 
 
نمیتونم کار کنم. نمیتونمو دیگه دارم نا امید میشم. نا امید میشمو پیش خودم میگم شاید باید ول کنم. شاید باید مغلوب افسردگی بشم. شاید باید جا بزنم. شاید باید دست از این تقلا بردارم. انگار فقط دستو پا بزنم و نتونم خلاص بشم. میترسم از این وضعیت. خیلی میترسم. انگار این بار مثل بارهای قبل نباشه. از خودم دارم ناامید میشم. از این که انگار دیگه نمیتونم اونجوری که باید کار کنم. دلم میخواد های های گریه کنم. هیچکس منو درک نمیکنه. خوابم زیاد شده صبح ها تا هشت خوا
گاهی کار به این جا میرسه که
دلم می خواد.... ننویسم
فقط مدل خودم باشم
هر چی هم این "خودم" شعاری باشه
.. خب معلومه که خودم بودن سخته
اصلا همین که میام واقعی باشم . همین که میام چشم باز کنم رو به خودم تا کشفش کنم . تا بفهمم رنگ و بوی دنیام رو
چشمم میافته به صفحه رنگی رو به روم  که پر شده از کادوهای تولد،ولنتاین ، show off طوری های جذاب خلاصه .
اون وقت تو از راه می رسی. رنگت پریده .یه قلمو دستت گرفتی. می فهمم که چه بی حوصله ای . اصلا مثل یه سیاه چاله شدی از بس که
من خیلی وقتا خودم دست خودمو گرفتم 
خودم اشکای خودمو پاک کردم 
خودم موهامو نوازش کردم 
خودم خودمو آروم کردم 
خودم تو آیینه قربون صدقه خودم رفتم 
خودم خودمو رها کردم 
خودم حال خودمو پرسیدم 
من خیلی وقتا خودم هوای خودمو داشتم 
بهترین دوست زندگیم فقط و فقط خودم بودم ....
به نام خدا
   وقتی بعد از لاغر کردن و تتوی ابرو و بن مژه و عمل پلک و کاشت مژه و عمل بینی و هزار کوفت و زهرمار دیگر باز هم از خودت راضی نیستی یعنی مشکل از جای دیگری است. عوض اینکه خودت را بدهی دست این صافکار و آن رنگ کار، عینکت را عوض کن. دیدت را نسبت به خودت که فراتر از چشم و ابرو و گیسو و قد و بالاست، تغییر بده. خودت را دوست داشته باش حیوان.
پایان
خوب زندگی کردن واقعا سخته. به نظرم کسایی که قدر زندگیشون رو می دونن واقعا کم هستن. 
وقتی دچار یه مشکل یا درد می شیم یادمون می افته که چرا قدر روز هایی که سالم بودیم یا مشکلی نداشتیم رو ندونستیم و این ذات آدم هاست.
ما همیشه سعی می کنیم غر بزنیم و ایراد بگیریم. حتی اگر مشکلی هم نداشته باشیم به راحتی می تونیم مشکل تراشی کنیم و حال دل خودمون رو خراب کنیم. 
دلم می خواد واقعا قدر روز های جوونیم رو بدونیم. دلم نمی خواد وقتی پیر شدم بگم دیدی چطور عمرم رو
قانون انتظار می گه:
منتظر هر چی باشی وارد زندگیت می شه. پس دائم با خودت تکرار کن "من امروز منتظر عالی ترین اتفاق ها هستم"
واقعا اگه بخوای بهش فکر کنی همینه. انرژی منفی واقعا تاثیر خیلی زیادی روی زندگی ما می ذاره. وقتی حالم بد بود کاملا متوجه می شدم که خودم باعث این حال بد هستم. فکر های بد می کردم، تصورات اشتباه، مرور خاطراتی که گذشته و خودم باعث ناراحتی خودم می شدم. دلم نمی خواست از اون غم جدا بشم. انگار دوست داشتم خودم رو وادار به فکر کردن بکنم. د
وقتی دنبال اثبات کردن خودت برای دیگران هستیکوچکتر و حقیرتر میشوی
ولی وقتی که دنبال اثبات خود برای خودت هستیکمترین اتفاقی که می افتد تغییر کردن استو بزرگترین اتفاقش تحول درونی توست
هر چه که بود گذشتاز نو شروع کنو خودت را برای خودت اثبات کن...
وقتی دنبال اثبات کردن خودت برای دیگران هستیکوچکتر و حقیرتر میشوی
ولی وقتی که دنبال اثبات خود برای خودت هستیکمترین اتفاقی که می افتد تغییر کردن استو بزرگترین اتفاقش تحول درونی توست
هر چه که بود گذشتاز نو شروع کنو خودت را برای خودت اثبات کن...
سلام.
بعضی وقتها فکر میکنم باید چکار کرد بعضی وقتها ادم تو دو راهی گیر میکنه؟
باید خودت را انتخاب کنی یا بقیه؟
اگر خودم را انتخاب کنم تا اخر عمر از خودم گله مندم و ناراحت که خودخواهی کردی و اگر بقیه را اتخاب کنم ، نمی دونم تا کی باید عواقب و حرص تصمیمات اونا را بخورم.
دلم می خواهد کسی بود که می تونستم مامانم را بدون نگرانی بهش بسپارم و برم جایی که تا اخر عمر کسی نباشه. 
فقط خودم و خودم
بین یک عالمه غریبه که لازم نیست حرص ناراحتی و مشکلات و انتخاب
What three lessons do you want your children to learn from you
 تو در هر حالت با ارزشی .اشتباهاتت ،رفتار اشتباه هستن و قابل اصلاحن اما اصل وجودت با ارزشه.
خودت رو دوست داشته باش .مهم ترین آدم کل زندگیت خودتی تو تنها حامی خودت توی تمام لحظه های دنیایی
خودت رو با کسی مقایسه نکن ،برد و باخت مهم نیس اگه از دیروزت بهتری پس برنده ایی.
این سه تا جمله رو یک ساله هر روز به دختر کوچولوی درونم میگم و امیدوارم یه روز باورشون کنه. و هر روز به دخترمم خواهم گفت
هیچ قهرمانی برای نجات تو از راه نخواهد رسید.
خودت قهرمان قصه خودت باش، قهرمانی که هیچوقت از پا نمیشینه، قهرمانی که همه نگاهها به اون ختم میشه، قهرمانی که آخر قصه میرسه به اون چه که میخواد! 
هیچ قصه ای یک قهرمان ترسو نمیخواد، هیچ قصه ای یک قهرمان منفعل و وامونده نمیخواد! 
قهرمان باش و به خودت افتخار کن. 
دلم برای دیدنش تنگ شده. برای در آغوش گرفتنش هم. دلم می‌خواهد باز روی چمن‌های پارک بنشینیم و از برنامه‌هایمان برای آینده حرف بزنیم. از خام بودنمان در گذشته. توی خاطرات قدم بزنیم و بگوییم «یادش به خیر! چه زود گذشت!» چون واقعا انگار همین دیروز بود که سال 2011 بود و آلبوم چهارم اوریل لوین منتشر شده بود. انگار همین دیروز بود که توی پارک و کوچه‌های رشت، اسکیت‌برد تمرین می‌کردیم. برایش نوشتم: «از طرف من خودت رو بغل کن.» چشم‌هایش قلبی و شد و برایم نوش
وقتی اون‌قدر ناراحت و عصبانی هستی، که به ترک دیوار هم می‌خندی. وقتی که از خودت متنفری و برای فراموشی، غرق خندیدن میشی. وقتی دیگه از خندیدن هم، بدت میاد...
+ من همین بلا رو سر خوردنی‌ها و نوشیدنی‌ها و راه‌رفتنی‌ها و گپ زدن‌ها و موسیقی‌ها آوردم و الان، هیچ باده‌ای ندارم که خودم رو از خودم دور کنه. این‌جاست که درگیری شروع می‌شه. و این‌جاست که یا می‌میری، یا قوی‌تر میشی؛ از پس هزار فرار.
برای پول کار نکن روزی تو در آسمان هاست .
برای خودت کار کن از دیگران گدایی نکن .
به خودت خدمت کن نوکر نباش .
بنده باش اما بنده خدا .
اختیار زندگی خودت را به دست بگیر .
برای کسی خواستی پولکی خدمت بکنی اول پول حسابی را بگیر بعد کار کن 
اگه خواستی پولکی کار کنی به احدی رحم نکن ! بجر بچه خواهرت چون خواهرت دلگیر میشه .
شخص در رکاب سلطان جور که به حکمش اطمینان نیست و دستور خدا را در باره غنیمت اجرا نمی کند نباید جهاد کند هر کس بر این حال بمیرد کمک کار دشمن
اینکه دائما خودت را مشغول کارهای - به ظاهر مثبت مختلف -کرده‌ای ، درس می‌خوانی ، یادداشت می‌نویسی ، ورزش می‌کنی ، تلویزیون می‌بینی ، کارفرهنگی می‌کنی ، میگی و می‌خندی و... اما نمیتونی یک دقیقه با خودت حرف بزنی و با خودت خلوت کنی تا جائیکه حتی «از خودت فرار می‌کنی» نشونه اینه که مسیر رو داری اشتباه میری ، اخلاص نداری.
کل دنیا رو هم تغییر بدی و همه جا هم از تو صحبت کنند باز راضی نیستی
+سید علیرضا مصطفوی
خیلی چیزها هست که میشود در موردش نوشت و اینکه چرا نمی نویسم هم دلیل خاصی ندارد :) کمی تنبلی و کمی از خیلی چیزهای دیگر :) 
زندگی به تندی خیلی کند! می چرخد :) 
از همه رویدادها که بگذریم می رسیم به حس خوبی که از شنیدن اسمم می گیرم :)  احساس میکنم یک جور آشتی و آشنایی با خود است. بس که همیشه با اسم فامیل خوانده شده بودم. 
شاید درک این موضوع برای بقیه کمی مشکل باشد، ولی وقتی اسمت از اسامی خاص هست که در کشور خودت هم روتین نیست ولی اینجا با آهنگ درست تلفظ می
هواللطیف
یادته یکی یکی اسم دانش آموزامو می‌پرسیدی؟ و هر روز اصرار می‌کردی که اتفاقات خوب و بد مدرسه رو برات تعریف کنم؟ خودت هم چیزهای تعریف کردنی کم نداشتی، با آن لحن شیرین ات که من می‌مُردم براش و مسخره بازی‌هایی که موقع تعریف کردن آنها از خودت درمیاوردی!! بعد که من غش می‌کردم از خنده، قیافه‌ی مظلومی به خودت می‌گرفتی و می‌گفتی:" مگه من دارم جوک میگم که تو اینقدر می‌خندی؟؟!!! بخدا همش مال همین دوساعت پیش توی اداره ست" و بعد نوبت خودت بود ک
مدت‌هاست که اینجا باهم سفر میکنیم و مدت‌هاست که من از نوشتن #سفرتنها یا #زن_تنهای_مسافر یا هرچیزی شبیه این دوری میکنم و دلایل خودم رو دارم. یکی از دلایلم اینه که سفرتنها باعث میشه ترس نهادینه شده در مغز ما از رفدن و از تنهایی، تداعی شه. ترسی که راستش به اون شکل تو خیلی از سفرها معنا نداره. درسته اسمش سفرتنهاست و در تمام این‌ سالهای سفر، عزم سفر و رفتن و برگشتن از مقصد به تنهایی و به عهده‌ی خودم بوده، اما همیشه هزاران آدم و هزاران داستان سر راه
گاهی روزها و ساعتها رو با خودت کلنجار میری و به خدا قول میدی دیگه گرفتار اون خشم کذایی نشی اما بازم با یه اتفاق روزمره می‌ریزی بهم و چه حییییف که قولت یادت میره! امان از دست نفس سرکش...
 
خدایا فقط خودت زیر و بم دلمو میدونی همونطور ک باطن این کم صبری رو برام آشکار کردی خودت هم کمکم کن تا شکستش بدم و میدونم که باهامی....
 
پ. ن. جالبه ها هر سال یه بار بروز میکنم اونم توو آبان! امسال یه کم با تاخیر آذر ماه اومدم :) 
ﺷﺪﻩ ﺑﻌﻀﻲ ﻭﻗﺘﺎ ﺩﻳﻪ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻲ؟.....ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﻲ ﻲ ﺍﺻﻼ‌ً ﻭﺍﺳﻪ ﻲ ﺩﻭﺳﺘﺶ ﺩﺍﺭﻡ؟....ﻣﻪ ﻴﻪ؟....ﻣﻪ ﻭﺍﺳﻢ ﻴﺎﺭ ﺮﺩﻩ؟....ﻣﻪ ﻲ ﺩﺍﺭﻩ ﻪ ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺑﻬﺘﺮ ﺑﺎﺷﻪ؟...ﺍﺻﻼ‌ً ﻣﻦ ﻪ ﺧﻴﻠﻲ ﺍﺯ ﺍﻭﻥ ﺑﻬﺘﺮﻡ....ﺑﻌﺪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﻣﻲ ﺧﻨﺪﻱ ﻪ ﺍﺻﻼ‌ً ﻭﺍﺳﻪ ﻲ ﺍﻳﻨﻘﺪﺭ ﺧﻮﺩﺗﻮ ﺍﺫﻳﺖ ﺮﺩﻱ؟...ﻳﻬﻮ، ﻳﻪ ﻴﺰﻱ ﻳﺎﺩﺕ ﻣﻴﺎﺩ...ﻳﻪ ﻴﺰ ِ ﺧﻴﻠﻲ ﻮﻴ....ﻪ ﺧﺎﻃﺮﻩ....ﻳﻪ ﺣﺮﻑ....ﻳﻪ ﻟﺒﺨﻨﺪ....ﻳﻪ ﻧﺎﻩ....ﻭ ﺑﻌﺪ....ﻫﻤﻴﻦ!!!!....ﻫﻤﻴﻦ!!!...
مگه من نمیدونم
خیلی خوب میدونم که این کارام چقدر اشتباه و غلطه
اما کمبود دارم...اره من اعتراف میکنم کمبود دارم
پراز عقدم....
نیاز دارم ....
چقدر عوض شدم....
دارم بد میشم
نه میگم بذار یکبارم من بد بشم ببینم اینای که بد هستن و همه چی دارن منم داشته باشم
خودت منو عوض کردی ...
هیچ کس کاری نکرد..خودت کردی
آقوی قاضی ! حالو من هیچیت نمیگم ... ولی خودت بگو! این رواست که مه و خورشید و فلک دست به کار بشن انقدر اغواگری کنن ، هوای بهار انگولک مون بده، هی یادمون بندازه که نه یار داریم نه وقت ؟! عوضش درس داریم و درس ... مثل همیشه ی خدا؟ ! ها؟! این رواعه به نظر خودت؟! 
الانه چه وقت خوندن نوروفیزیولوژیه؟ الانه خودت و حاج خانوم تیپ زدین میخواین برین گل گشت ...کار درست رو شما میکنی :/
حالا باز من هیچیت نمیگم
بابام به زور سنجش رو ثبت نام کرده و به زورم میخواد منو ببره امتحان بدم :/ 
واقعا نمیتونن درک کنند اندازه جلبک حالیم نیست !!!! 
حتى تو هندسه هم دیگه چیزى یادم نى :( 
واقعا نمیدونم با خودم چى کار میکنم ، چجورى میخوام سال دیگه کنکور بدم در صورتى که حتى یدونه تست فارسى هم توى یازده سال تحصیلیم نزدم :/ 
یه جورى دارم گند میزنم به همه چى که حتى اون نیمچه امیدى که باید از اختصاصى هام داشته باشم دود شد رفت هوا 
ابان واقعا چته ! به خودت بیا لامصب !!!! چرا به خود
میخوای یه شبه میلیادر بشی؟
اگه داری این مطلبو میخونی حتماً کنجکاو شدی بدونی چطوری می‌شه تو مدت کوتاه میلیاردر بشی.
این بستگی به خودت داره که چطوری فکر کنی، چطوری عمل کنی.
واسه رسیدن به این هدف هیچ راه مخفی و میانبری نیست. فقط باید خودت بخوای و خودت
بهونه‌های بنی اسرائیلی هم نگیر هیشکی نمیتونه جلودارت باشه اگه فقط و فقط هدفتو در نظر داشته باشی.
من که مشغول خودم بودم و دنیای خودم
می نوشتم غزل از حسرت و رویای خودم
من که با یک بغل از شعر سپیدم هر شب
می نشستم تک و تنها لب دریای خودم
به غم انگیز ترین حالت یک مرد قسم
شاد بودم به خدا با خود تنهای خودم
من به مغرور ترین حالت ممکن شاید 
نوکر و بنده ی خود بودم و آقای خودم
ناگهان خنده ی تو ذهن مرا ریخت به هم
بعد من ماندم و این شوق تمنای خودم
من نمیخواستم این شعر به اینجا برسد
قفل و زنجیر زدم بر دل و بر پای خودم
من به دلخواه خودم حکم به مرگم دادم
خونم ا
من واقعا یه بچم یه بچه که همش درحال بهونه گیری و ناز اوردنه.گاهی اوقات قولایی که به خودم دادم فراموش میکنم و میزنم زیر همه چی.بعد که نرمال میشم با خودم میگم چرا گریه کردی چرا به خاطر چیزایی که قبل تر ها سرشون با خودت توافق کرده بودی دوباره داری میجنگی؟!
جمله ی پیش پا افتاده ای ست؛دوستم ندارد :)
وقتی با کوفتگی از خواب بیدار میشم و میخوام شروع به خوندن کنم دلم گریه میخواد...یک آن هزار فکر وسوسه کننده میاد سراغم که چرا انقدر به خودت سخت میگیری?چرا طرح رو انتخاب نکردی تا یک و نیم سال اینترنی رو با خیال راحت و بدون فشار درس و برنامه ریزی بگذرونی،ورزش کنی،مسافرت بری،کتاب بخونی...چرا به بی پولی خودت و دستت که قرار تا ابد پیش خانواده دراز بمونه فکر نمیکنی...چرا فراغت بهت نیومده...حیف این پولهای زبون بسته نیست انقدر میریزی توی جیب موسسات و جزوه
وقتی برسی به اونجاییکه
هیچی دلت نخاد
جز سکوت نیمه های شب;
اونوقته که شاید یه کم شبت قدر پیداکنه
نیمه شبت علی وار میشه
دنبال روضه خون و مداح نیستی که وصلت کنن
خودت ودلت یه گوشه
با درو دیوار وسکوتِ خونه
دارید خودتونو به آتیش میکشید...
آدم چقد خوبه خودجوش باشه
به سمت خدایی که از درونش می جوشه....
چقد دلم میخاد خودم بجوشم
انقد که سربرم سربرم 
یجایی تهِ این جوشیدن که دیگه ناخالصی هام ازبین میره
بگیری منو تو بغلت و بگی
کجا بودی بنده ی بی معرفتِ من؟!
دید
من اصولا زیاد دروغ نمی گم
اما یه فلسفه ای دارم
تا زمانی که خودت دروغت رو باور نکردی دروغ نگو! گام اول اینه که خودت باورش کنی!
+  مجبور شدم ننه من غریبم بازی دربیارم برای یه نفر. فقط واسه اینکه متوجه ی جایگاهش بشه. کاملا قابل باور بود و همه باورشون شد! اما اون شخص باورش شد و نادیده گرفت!!!!و گذاشتمش کنار و اجازه دادم هر بلایی دلش میخواد سرم بیاره! اما عوضش خودم رو قوی میکنم و گاردم رو میکشم بالا تا آسیب نبینم ...
+  گرمه...
+  دوست دارید یه بار یه آهنگ ب

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها